Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

دَه یونان است یا شیطان

خب اومد اصرارم کرد که: کیلگ پس گردنم با این روان نویس مشکی عشقه ت یه ده یونانی بکش،

منم کشیدم واسش دیگه.

حالا الآن اومده بخوابه دارن دو نفری می دوزنش به هم که احمق جون این چیه پشت گردنت کشیدی فردا تو استخر اون معلم عرزشی ریشوعه تون فکر می کنه ما شیطان پرستیم!

حالا هر کار می کنن پاک هم نمی شه اومدن سراغ من که برادرت هر خریتی در آورد تو باید حمایتش کنی؟ این چیه پشت گردن بچّه کشیدی!

اونم از اون ور داره هوار می کنه که این علامت شیطان پرستی نیست شما ها نمی فهمید نمی فهما! این ده یونانی ه! ده یونانییییی.

بعد بهش می گن اگه مردی بگو سه ی یونانی چه شکلیه خاک بر سرت کنن؟ که بلد نیست. 

الآنم دارن دیگه شهیدش می کنن می گن هی ما گفتیم با اون آرمان نگرد باز رفتی با اون گشتی هر چی بیاد سرت حقّته.


از اون ور مامانم بهم می گه  بهش بگو تا بدونه! مگه تو نگفتی این بو گیر های ماشین که زمانی مد بود وسطش ایکس داشت، علامت شیطان پرستی اند؟

از اون ور خودش می گه کیلگ به اینا بفهمون! مگه تو نگفتی ده یونانی این شکلیه؟

ای بابا. داستان شد باز گفته های من. فکر کنم الآن باید پاشم برم دخالت کنم...


خب دخالت انجام شد. علامت شیطانی پاک گردید. بچّه خوابید.

والا من اصلا نمی دونم طرف کی ام دیگه. گیجم کلا. علی الحساب بیایید منو بگیرید ببرید اگه یه ایکس نماد شیطان پرستیه.اگه نیستم بیایید منو بگیرید ببرید. کلا بیایید منو بگیرید ببرید.


 ولی وقتی می بینمش عجیب یاد خودم می افتم. یاد نوجوون سیزده چهارده ساله ای که هر جای دست و پاشو  نگاه می کردی یه یادگاران کشیده بود و خیلی از هم سن هاش مسخره ش می کردن و بهش می گفتن فراماسونر. بعد وقتی می اومدم توضیح بدم که نه آقا ابر چو بدستیه، با سنگ زندگی مجدد و شنل نامرئی کننده. یه نگاهی می نداختن بهم، و یه لبخند عاقل اندر سفیه بود جواب اون همه تلاشم واسه توجیه کردنشون.  که یعنی خدا شفات بده خیلی احمقی. باز خوبه تو بچّه های مدرسه هری پاتر خون داشتیم چند تا وگرنه من زنده بیرون نمی اومدم از اون سن.


هی آدما چقد خوب می شد اگه ک قضاوت نمی کردین. چقد خوب می شد که  لازم نبود من واسه هر رفتاری که دلم می خواد انجامش بدم هزار تا بیانیه صادر کنم. 

بحث سر یه علامت مسخره ی یه کتاب فانتزی نیستا. من هنوزم پیکسل یادگاران دارم و الآن دیگه به سنّی رسیدم که کسی چپ نگام کرد چنان له ش کنم گوشه ی رینگ که نفهمه از کجا می خوره.

ولی می خوام بگم... که خیلی بی انصافیه. که متفاوت با خودتون تو کتتون نمی ره. که انتظار دارید دریچه ی چشم ها یکسان باشه. واسه یه ایکس الآن یه سرچ ساده بزنی ده تا معنی مختلف پیدا می شه. من همین الآن که فکر کردم پنج تاش بلافاصله اومد تو ذهنم. خب این یعنی چی؟

تا کی از بقیه به خاطر رفتاراشون توجیه می خوایید؟ تا کی باید وقت رو صرف پذیرفته شدن خودمون بکنیم؟ و چرا همین وقت رو نذاریم پای پذیرفتن و نه پذیرفته شدن؟


من چه فراماسونر باشم، چه مسلمون باشم، چه لائیک باشم، چه نمی دونم شیطان پرست باشم، چه اصلا بخوام مثل هندو ها گاو بپرستم حتّی! به خودم مربوطه چون قصد آزار رسوندن ندارم باهاش واقعا. و با این وجود می شه دست ها رو به هم حلقه کرد و دور تا دور کره ی زمین چرخید و سرود خوند و شاد بود. درست مثل عکس کتاب فارسی چهارم دبستان. اگه نمی شه از نظرت، واقعا باید بلافاصله بری و بهش فکر کنی که چی شده که این شکلی شدی! چون ما این شکلی و با همچین دیدگاه های جهت دار لبه تیزی به دنیا نمی آییم. 


یکی از زیبا ترین جمله های زندگی مو از یکی از دوستای فوق العاده مذهبی م شنیدم. یخه یا آیس. یه روز سرچی بحث بالا گرفت، آیس اومد تو گوشم گفت: "کیلگ اگه همین آدم، فردا بخواد بیاد به من بگه تو چرا فرصت رفتن به فلان راه رو از من گرفتی در حالی که من فقط یک بار فرصت زندگی داشتم، چه جوری تو چشاش نگاه کنم؟ هر کی سی خودش زندگی یه باره بابا."


و من مومن شدم بهش. با همین یه جمله حالا هرچند تو بقیه ی موارد خیلی عوضی فلانی بود و آبه هنوزم تو یه جوب نمی ره. ولی همین  عقیده ش ستودنی بود و به نظرم... آره. پیامبرا خیلی بیشتر از صد و چهل و چهار هزار تا بودن. خیلی بیشتر هستن. 


و هنوز خاطرات اون دوران رو دلم سنگینی می کنه.


ولی چه مسخره س. انگار محکومیم هی سیر زندگی خودمونو تو کالبد های مختلف ببینیم. به ده شکل مختلف ولی با محتوای یکسان. یه بار جا خودمون زجر بکشیم، ده بار جا بقیه. تنها کاری که می شه کرد هم اینه که بری به اونی که خود قدیمته بگی: 

" آره... می فهمم. منم."

که تازه اگه یه درصد باور کنه طرف...


پ.ن. خیلی خیلی خیلی فُلانی ایزوفاگوس! حوله، مایو و رضایت نامه ام آرزوست...