Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

The dragon born comes

من هر ده قرن یک بار برای فرار از استرس های کشنده ی روزمره می شینم اسکاریم بازی می کنم،

وقتی می گذارمش کنار نهایتا، این قدر بیش از حد خالی ام کرده که دچار انهدونیای کامل شدم و بعدش نمی دونم با خودم و وجودم چه غلطی باید بکنم دقیقا!

یعنی فرض کن اسکای ریم برای من مثل یک لاینه،

اون ورش استرس شدییییید و اضطراب و افسردگی برای کوچک ترین مسائل و آینده و گذشته و بدبختی هاست،

بعد که ازش می گذری،

اونورش بی لذتی و بی اهمیتی و بی هدفی و حالا مگه مهمه تهش همه می میریم و گور بابای همه چی، هیچ چیز ارزشش رو نداره ست.


که خب هیچ کدوم از دو سر خط جالب نیستند.

نه به اون شوری شور،

نه به این بی نمکی.


ن م دانم چ کنم. به طرز خیلی دلنشینی حس تنفر دارم نسبت به همه چیز.

مثل یک الف که کلی با سپر های سنگین و انگشتر و گردن بند و کوفت و زهر مار تجهیزش می کنی،

و بعد که می ره به نبرد، 

درجا بدون کمترین خون ریزی ای همه تسلیمش می شند.

خب لامصب پس من برای کی تجهیز کرده بودم این رو؟

Skyrim

 و تو یک هفته ی اخیر حس می کنم تمام کائنات دارن هلم می دن که : "برو اسکایریم بازی کن."

می گن ک تا سه نشه بازی نشه،

سه شد... بازی شروع شد.


کاملا برام قابل هضمه اگه امروز ظهر یکی بیاد خونه، تو دستش دی وی دی اسکایریم باشه بگه اینو سی دی فروش سر چهار راه خیلی اصرار کرد، خریدم، بیا ببین چیه. حالا درسته سر چهارراه گیم نمی فروشن و بیشتر مودشون آهنگ اشکین دو صفر نود و هشتیه (که اینم روش تعصب داریم)، ولی از این درجه از هل داده شدگی حرف می زنم.


"کیلگارا! 

اسکای ریم تو را به خود می خواند..."


اسمشم می ذاریم شبیخون تابستانه ی ادونچر گیمر به چادر اکشنی ها. :-"

اینم بگم  از گرافیک واقعا چیزی نمی دونم و اینکه چی میشه که می گن مثلا گرافیک یه چیزی فک افکننده س، 

ولی صحنه هاش تا اینجایی که دیدم بسی چشم نوازه. 

اینم بازخورد مثبت اولیه، که باز بهم نگن تو کلا گارد داری نسبت به گیمای اکشن. گارد رو پرت کردیم دور لختی! بفرما.