Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

زندگی در مرگ، مرگ در زندگی

ولی من ناراحت شدم بهنام صفوی مرد.

وسط اتاق عمل فهمیدم.

دیدم این پرستار ها دارند آخ و اوخ می کنند، فکر کردم مثلا یکی از مریض های خودمون مرده که من نمی شناسم.

ولی خب بعد اسمش رو شنیدم حس کردم مثلا شوخی ای چیزی باشه. یا یک بهنام دیگری باشه. یا حتی یک خواننده ی دیگری.

و بعد که دیدم یکی پرسید "همین خواننده هه؟" و یکی دیگه جواب داد "آره همین که تومور مغزی داشت"،

این جوری شدم یک آن، که نگاه کن چه آدم هایی رو استادم داره زرت زرت پشت هم پنج دقیقه به پنج دقیقه سیخ می زنه و نجاتشون می ده؛ ازون ور بهنام صفوی می میره و خبر مرگش می رسه. به خون ها و وایر ها نگاه می کردم و به بهنام صفوی فکر می کردم.


بعد از اون مثل خاله زنک ها به هر کی رسیدم گفتم، آره حیف راستی فلانی می دونستی می دونستی؟

خب اصلا آدم خوبی نیستم برای دادن خبر مرگ.

اصلا مگر خبر مرگ رو باید داد؟ نصف بچه ها رو که من دادم بهشون. 

این خبر دادن بیشتر برای این بود که عمق احساسشون رو بیل بزنم و اولین نفر باشم که اون حس شون رو مواجه می شم باهاش،

چشماشون رو نگاه می کردم ببینم چه قدر جمع می شه. دور چشماشون رو، و مردمک ها.

نگاهشون به مرگ رو می مکیدم یه جورایی،

و خب یکم حس می کنم نهایت واکنش شون یه "آخی حیف شد" بود. نه بیشتر.

می بینی خوزه؟ مردم واسشون مهم نیست واقعا.

من دلسرد شدم، انتظار واکنش بیشتری رو داشتم.

یعنی به من می گی این مثلا از پاشایی شاخ تر نبود؟

نمی گم باید همه عزا بگیرند، ولی شاید نهایتا فقط نیم دقیقه از کورتس مغز آدمایی که می فهمیدن رو می گرفت خبرش. نه بیشتر. شاید هم کمتر.


البته اون جوی که برای پاشایی هم راه افتاد داغون بود. تا دو ماه من خودم به شخصه افسرده بودم و کارم شده بود اینکه هشت شب بعد کلاس زیستا، آهنگ پاشایی پلی می کردم و سرم رو می چسبوندم به شیشه ی آژَانسی که از مدرسه به سمت خونه می گرفتم و گریه م می گرفت. نمی گم خوب بود ک. و قبول ندارم اون جو رو. 

یکی نبود بهم بگه مُرد؟ تو رو سننه؟ به درک که مرد! تو که زنده ای. 

تازه پاشایی رو اصلا نمی شناختم.

من جزو آدمایی بودم که بعد اینکه پاشایی مرد، نصف بیشتر کاراش تازه برای بار اول به گوشم خورد...


ولی خب لعنت بهش گریه م گرفته. یعنی الآن شت همین که این صفحه را باز کردم این اشکام در اومد.

تابستون بعد کنکور من نسبتا زیاد بهنام صفوی گوش می دادم و با خودم این شکلی بودم چرا هیشکی کشفش نکرده؟ چرا دوستام که خیلی ادعای موزیک و ایناشون می شه زیاد ازش حرف نمی زنند؟ چرا هیشکی ازش حرف نمی زنه؟

الآنم هنوز با خودم این شکلی ام که بابا طرف مُرد چرا هیشکی ازش حرف نمی زنه؟


از خواننده هایی بود که توی لیست باید انجام شود کارهایم نوشته بودم :"دانلود فول آلبوم بهنام صفوی." کاری که هیچ وقت فرصت نکردم انجامش بدم. یه بار گفتن تومور گرفته،اعصابم خورد شد و  یادمه اومدم رو وبلاگ گفتم قرار بود فول آرشیوش رو بگیرم، چرا سرطان گرفته؟

ولی خب این طور که معلومه سرطان صبر نمی کنه تا من برم فول آرشیو ها رو بگیرم و بعد بزنه.


یه آهنگش هست،

ما هر وقت می رفتیم شمال، 

شب ها و صبح ها وقتایی که لب دریا بودیم و به اصطلاح لش می کردیم،

این رو پلی می کردم،

می رفتم تو فاز.

افسرده طوری و این ها.

یک بار یادمه مادرم بهم گفت اینا چیه می ذاری تو گوشت، دو دقیقه اومدیم مسافرت،

گفتم بلندش کنم؟

و وقتی بلندش کردم،

در جا پرسید کیه؟


"گفتم زیاد نمی شناسمش، 

ولی اسمش بهنام صفوی ه."


سه تا آهنگ لب دریای مخصوص دارم که باهاش برم تو فاز. یکی دریا اولین عشق منو فلان. یکی این. یکی هم الآن خاطرم نیست.

دیگه خیلی گذشته از شونزده هیفده سالگی هام، الآن  فکر نمی کنم دلم بخواد پلی کنم چیزی رو لب دریا.

آره مسخره س دیگه،

 ما هم یه زمانی داشتیم، با آهنگا می رفتیم تو فاز. حالا یا ادا بود، یا تقلید بود یا اقتضای سن بود یا هر چی.

ولی بهنام صفوی ازون تو فاز ببر های من بود.

اون آهنگش رو الآن هرچی خاطرم مونده از خودم تایپ می کنم. جاهایی که یادم نمی آد رو نمی زنم که اصالتش حفظ شه.

به یاد روزایی که می بردمون تو فاز:


یه روز اومدی،

مثه موج دریا.

دارا دام دادام،

دارا دام دادام دام

سایه های ما، 

رو  شنای ساحل،

پا به پا

بی صدا

غرق تمنّا...



یه روز اومدی.

تو سکوت سردم.

سر به راه شدی، 

دل دوره گردم.

حالا چی شده

که می خوای جدا شی؟

چی شده؟

تو بگو.

 من چه کردم؟



حالا باز من و نسیم و موج دریا

می مونیم بدون تو غریب و تنها

به خدا بی تو یه صدف شکسّه م، به خداااا. (۲ ایکس)



دوباره تو باد

موهاتو رها کن...

منو راهیه

شب قصه ها کن...

هنوز عاشقم

مثه اون قدیما

دوباره

زیر لب

اسممو 

صدا کن.


اشکمو پاک کن،

از گونه من.

سر بذار بازم...

روی شونه ی من.

منو سیا کن

با دروغ تازه

بگو که

می گیری

بهونه ی من.


حالا باز من و نسیم و موجِ دریا

می مونیم بدون تو غریب و تنها

به خدا بی تو یه صدف شکسّه م 

به خدااا.


امشب شام دلمه داریم! کاش بودید با هم می خوردیم بشوره ببره.  دم همه افسرده ها. صدای منو می شنوید از کالیفرنیا امریکا، سلامتی همه فابریکا!


پ.ن. و یادش به خیر. اون آهنگه که وسط عروسی ها باهاش های می شدیم. دستامونو می گرفتیم می پریدیم بالا. چی می گفت؟ عشق من باش. جون من باش، نذاری یه روز این دلو تنهاش. ای دیوونه. دوست دارم. نمی. تونم. از. تو. چش. بردارم.


پ.ن. اون یکیش. ای تو هستی این دل شکسته ی من، نای نفس های خسّه ی من، چشمای در خون نشسّه ی من، ای جااااان.

ریتماش واقعا خاص بود واسم کلا.

نظرات 2 + ارسال نظر
shayan سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 07:51 http://florentino.blogsky.com

اگه دلمه کلمه ز من یاد کنید. مرسی

یک دلمه بیشتر نداریم اون هم با برگ مو هست.
کللللم؟ یا خدا دلمه ی کلم چیه؟!

shayan چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 02:19 http://florentino.blogsky.com

برگیه؟؟؟
خودت بخور بابا..نخواستم :/

دلمه فقققط کلم. برو از مامانت بپرس تا بهت بگه!
مدلی از دلمه که هر دانه ی آن یک بشقاب است و غذای مورد علاقه ی شایان است و اگر تا یک هفته مطلقا از آن تغذیه کند باز هم زده نمی شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد