Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

غرقه ی تایتانیکم شدیم، ولی بدون رز

دستمو کردم تو آب  رود، با خودم فکر کردم که اکیه حداقل به سردی آب اقیانوس تایتانیک این ها نیست.


سلام بچه ها! من زنده ام. خوبه که اعلام حضور کنم.کامنت ها به طرز شوخیانه ای جدیه.

چیه خودتون رو نگران بقیه می کنید. نکنید جیزه این کار ها. یعنی خب که چی تهش هیچی نیست. اتفاقی بخواد از آسمان بیفته هم، با نگران بقیه بودن صرف نظر نمی کنه از افتادن. بازم زاااارت می افته وسط فرق سرش. هر جا رو خوندم بی خود خبر سیل و ابراز نگرانی هست. استدلالم اینه که کاری می تونی بکنی؟ آره؟ خب سریع تر انجامش بده. نمی تونی؟ نه؟ خب چیه استرس می کشی موهات سفید می شه. بیخ. یه چیزی می شه تهش دیگه.


خسته ی راهم. اصلا موجود مسافرت دوستی نیستم و خیلی خیلی خاطر مادرم رو می خواستم که همراهی کردم و جیک هم نزدم. کاری کردم خارج از توانم. از قبل از عید خسته ترم. کوچک ترین فرصتی که داشتم رو قربانی خانواده م کردم. و خب این رو کسی متوجه نیست، که اوضاع چه قدر خطریه این داخل. اینجا دارم اعتراف می کنم که گمان می کنم انرژی شروع سال جدید را ندارم و وا دادم.


خستگی ای در وجودم هست، که حس می کنم کم کمش به دو سال تنهایی محض بدون تکلم نیاز دارم تا بتونم برگردم به یکی از ورژن های قبلی. 

الآن با حجم عظیم کامنت ها مواجه شدم و گفتم هیجان زده می شید اگر بفهمید اتفاقا من به تمام استان های سیل زده سفر کردم، و زنده موندم.

اقلا از جهانگیری و روحانی بسیار سرعتم بالاتر بود. 

ولی عجیب چه خوب انرژی می دید ها. 

طی سفر حس زئوس بودن بهم دست داد رسما، زئوس خشمگین. هر جا رفتیم، به طرز غریبی روز بعد فرو رفت زیر آب.

تهران رو اگر فردا آب ببره، می فهمم که دیگه واقعا سوپر پاور مخصوص خودم هست. چون متاسفانه برگشتم تهران و قصد هم ندارم برم شهر دیگه ای و نحسی رو انتقال بدم به شهر و روستای بعدی.


شوخی به یکی گفتم آره فلانی نشستم اینجا لب رود، ببینم سیل می آد ببره من رو تا که دیگه نخوام ادامه بدم بیمارستان اکسترنی لعنتی رو،

که بعد به نتیجه رسیدم حتی سیل هم ما رو پس می زنه، چون روز بعد همون رود طغیان کرد و فکر کنم روستا کلا زیر آب باشه الآن.

آهان . دلم برای پست با کامنت زیاد تنگ شده بود. دمتون هاااات.

خاطر شما رو هم خیلی می خواهم. این رو با لاشه ی لاشه م نوشتم ها. بده اینقدر به اینجا عادت دارید. 

 دست من که نیست، ولی اگه دستم بود دوست داشتم که اعصاب و حال و روان و روح و جسم همه ی زنده ها همیشه خوب باشه و به طبع کس دیگه ای هم به دنیا نیاد چون زمین ظرفیت نداره.


خاطره هم بگم، مثل من جنون خری نگیرید. در یک صحنه خیلی خر شدم و کنار یک رودِ( از نظر این ها) ترسناک ایستاده بودم و کرک و پر همه از بالای پل می ریخت. نمی دونم چه مرگم شده بود. مثلا می تونم توجیه کنم که حس جلب توجه کردنم گرفته بود که نه واقعا در این حد بچه نیستم. صرفا ایستاده بودم و نمی فهمیدم که چرا الآن نمی تونم مثل بقیه احساس داشته باشم و حس ترس لعنتی م از بین رفته. می رفتم جلو و جلو تر، و خودم رو مسخره می کردم که گریفندوری کی بودی تو کیلگ؟ حالا الآن می ترسونمت. خودم رو بردم تا اون پایین تا به خودم ثابت کنم که خیرات سرم حس ترس دارم، ولی تا جایی که بیل زدم حس ترس مرگ در اثر سیلاب و طغیان نداشتم. بقیه ش رو دیگه با چک و لقد دورم کردند از اون مکان. یعنی خب اعصابم خورده سر این قضیه که همه دارند از استرس می میرند بعد من هیچ حسی ندارم با وجودی که می شه گفت از زیر سیل دراومدم خودم الآن. 


ولی آره این حس که خونه رو آب برداره رو اصلا دوست ندارم. چه معنی داره. یک لوله ی کوچک ترکیده بود یک بار در خانه ی ما و فکر کنم پستش هم باشه تو آرشیو. یادم هست چه قدر افتضاح بود. نصیب نشه، امیدوارم. 


سرماش رفت لای انگشت هام، ذره، ذره. زود تر از جک می مُردم؛ با وجودی که آبش هزار برابر از آب اقیانوس تایتانیک این ها گرم تر بود. 

"من. رز. را. نداشتم."

"کم. داشتم."

نظرات 3 + ارسال نظر
نارنجی سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 03:09

پست رو خوندم یاد این افتادم

http://uupload.ir/files/8uc9_img_۲۰۱۹۰۴۰۲_۰۳۰۴۰۱.jpg


ولی احتمالا شهر ما نیومدی
چون قرار بود سیلش خیلی بیشتر از اینا باشه
ولی ابرا پیچوندن ییهو رفتن سمت شین اینا

راستش من همیشه ته دلم شک داشتم که کرمانشاه باشید،
ولی یک دوست کرمانشاهی دارم امروز اومد دانشگاه باهاش صحبت کردم.
گفت خیلی هشدار خوردید و ترسیدید کلی، ولی به اون صورت سیل مخرب نداشتید.

تصویر خوبی بود، قبول نیست همه ی چیزای جذاب مال کرمانشاهی ها باشه. اینورم بگید بیاد.

شن های ساحل سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 08:13

همین که سالمی کافیه خستگی کم کم جبران میشه.
خداروشکر که زنده ای.خداروشکر که زنده موندم.
و اره یه بار با یکی در موردش حرف می زدیم میگفت همه این احساس خطر نداشتن بخاطر بودن ژن تمایل به رفتارهای خطرناک در بعضی افراده.بنظرم خوب نیست چون خودم اینطوری هستم اوج خطر هیچ ترسی حس نمی کنم لبه ارتفاع 15 متری می ایستم حس میکنم زنده تر هستم بقیه می ترسن.با سرعت حالم خوبه هیجان و آدرنالین جالبه و همون لحظه ترس نمی فهمم

استا سه‌شنبه 13 فروردین 1398 ساعت 12:05

حالا اگر رز بود مشکلی با غرق شدن نداشتی؟

ولی جدا خوبه که زنده ای:-)

چرا بازم مشکل داشتم. صرفا لختی دیر تر جون می دادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد