Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

عای

کتاب به چه قطوری دستم بود، 

کتاب وزیری با جلد سخت،

روی دست هام گرفته بودم و داشتم از چهارچوب درب رد می شدم،

که ناگاه به مثابه کور ها شدم و شترق:


چهارچوب درب فرو رفت تو کتاب،

کتاب با اون قطر فرو رفت تو دنده هام.


الآن دیگه اصلا نمی تونم نفس بکشم این قدر که درد داشت. موقعی که می خواستم چکش کنم، به قدری دردم اومده بود که با خودم می گفتم خدایا من خون نبینم! الآن که دستم رو از پهلوم بر می دارم خون و پارگی نبینم فقط!

بعد فرض کن یه کیس بیارن بیمارستان، شکستگی دنده و پارگی پلور ریه! پزشک اورژانس بپرسه چه کسی این بلا رو سر این حیوونکی آورده؟ چاقو خورده؟ دعوا کرده؟ تصادف شده؟ در عوض حضار بگن کتاب! دکتر، خودش کتاب فرو کرده داخل ریه اش. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد