Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

چراغ ها را من خاموش می کنم - اپیزود پنج

دانشگا رو تعطیل کردم الآن با دستای خودم.

چقد شبای دانشگاه رو دوست دارم. می تونم بمیرم واسش. شبای مدرسه رو هم جون می دادم واسش. یعنی یادمه یک ساعت مثل فلامینگو می ایستادم پرچم مدرسه رو نگاه می کردم تو شب سگ لرز زمستون. 

فقط محیط عوض شده. گویا هنوز همانم.


ولی الآن فقط دیگه مرگ. وقت مرگه! خسته م. ازین خسته ها که دکمه ی خاموش روشنت قاطی می کنه پر انرژی تر می شی بعدش. کلا امتحان یک ور، این حالت های غریب بعدش یه ور دیگه. یک حسیه که خودتون باید تجربه کنید تا بفهمید چی می گم. آدم هنگه تا دو ساعت. که حالا چی. یعنی چی. چه خبره اصلا! 

خیلی خوندم واقعا این دو روز.

امتحانم یه چیزی میشه دیگه حالا. 

رد شدنش یه درده، رد نشدنش یه درد دیگه. 

راستی یک استاد از جیبش یک یادگاری در آورد داد بهم، منو اهلی کرد. به همین صورت که می بینید.




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد