Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

استند آپ کمدی سری دوم

بی شوخی من فقط چهار نفر رو فرصت کردم بشناسم تو این دور از خنداننده شو،

که تازه دو تاشونم با اسم نبود،

و تازه نه همه ی اجرا ها،

از هر کدوم یه اجرای نیمه خالی!

از طرفی خودم هم انگیزه نداشتم دیگه دنبال کنم و دلم زده شده بود و خورد به جام جهانی و درس ها و کار ها و فلان و فلان تر.


حالا امشب دو نفر از اونا حذف شدن و اون یکی باقی مونده هم به طرز مفتضحانه ای همین الآن زد زیر  گریه.


بخوام جمع بندی کنم:


یکی شون که ورژن شنگول  گذشته م بود و تمام مدت دست زیر چونه، با حسرت نگاش می کردم و می زدم تو سرم.


اون یکی آینده ی (اگه دوام بیارم) ورژن فیلسوف افسرده ی الآنم هست و دقیقا هرچی گفت هی به خودم گفتم آخ اوووخ لامصب خودش کشیده، چقد خوب می فهمه! مرسی فهم! کاش یه روز بیاد که مثل بی غم، همین جنس حرفا رو درمورد خودم بزنم.


و می مونه سومی که زد زیر گریه. دارم سعی می کنم با اینم وجه اشتراکی پیدا کنم و بفهمم این کدوم ورژنمه ولی به نتیجه نمی رسم. چون نیست. ابدا نیست.


ببین دقت کن خودشو کاری ندارم،

آزادی مطلقه تو ذهن من. کویته.


ولی اینقدر متنفرم از بیرون ریختن خودم جلو بقیه،

که الآن از گریه هاش دارم اعتماد به نفس می گیرم.

مثل یک هیولا که از سلاخی کردن بقیه لذت می بره.

به خودم می گم هر وقت از خودت، جلوی جمعی ناامید شدی، فقط یاد این بیفت و تضمینی اعتماد به نفست فواره می زنه در جا.


نه که به این خاطر بخوام مسخره ش کنم یا چی...

حق خودشه به من چه مربوط.


ولی خیلی لحظه ها هست دقیقا به همین خنکی دلم می خواد خودمو بیرون بریزم،

که دستامو بذارم رو چشام،

بمالونم،

لوزر بازی در بیارم،

دهنم قدر تمساح باز شه،

کج شه،

دماغم گنده و قرمز شه،

همه نگام کنن،

ترحم کنن،

تمسخر کنن،

انگشت نما بشم،

مثل بچه کوچولو ها شه قیافم در حالی که به قد و قواره م نمی خوره،

و حرکات این چنینی...


و خب چون هیچ وقت چنین اجازه ای رو به خودم ندادم،

الآن تقریبا گمان می کنم که دارم از خورد شدنش جلو دوربین لذت می برم!!!


وای این حس رو چه جور بگم،

هم زمان زجر هم می کشم، دوست دارم برق ها بره و تو هیچ خونه ای این طرز گریه کردنش رو نبینه کسی.

بهم طپش قلب می ده این جنس گریه!

گریه ی قشنگی نیست از دید من. قشنگه ولی فقط با خودت. تو تنهایی هات. نه حتّی جلوی یک نفر، چه برسه جلوی دوربین! 

بعضی ها خیلی باحال می شن موقع گریه. بهش بگیم گریه ی آرتیستی، ولی خب این گریه ابدا آرتیستی نبود. گریه دهاتی بهش بگیم مثلا؟ 


و درک نمی کنم، که چرا الآن باید خجالت بکشم. 

یکی دیگه گریه می کنه و من دارم به جاش خجالت می کشم.

به جای خودم کم خجالت کشیدم، این احساس هم پیدا شده.

حتی احساس می کنم با نگاه کردنش وقتی که داشت این شکلی گریه می کرد، گناهی مرتکب شدم.

دقیقا مشابه حسی که موقع دیدن فیلم مستهجن یکی مچت رو گرفته باشه.


خجالت می کشم! واقعا خجالت می کشم.

یعنی نه تنها از بیرون ریختن خودم جلو بقیه خجالت می کشم،

ده برابر اون از بیرون ریختن بقیه جلو خودم خجالت می کشم و در تمام حالات فشارش رو به خودم وارد می کنم.



البته یه اصلی هست تو روان شناسی،

می گه تو در اصل به اون نمی خندی...

به این می خندی که جای اون نیستی.


و ای کاش بمیرم قبل اینکه روزی این جوری بخوام جلو کسی، این فرمی بشم.

هیچ نوعی از صمیمیت و نزدیکی رو با کسی نمی تونم تو ذهنم متصور بشم که توش بتونم به خودم اجازه بدم جلوی فرد به خصوصی این شکلی باشم. 

تو مخیله م نمی گنجه با کسی غیر از خودم این شکلی باشم!

این که بقیه بخوان بفهمند چی این داخله!

فکرشم داغونم می کنه.

دیگه همین دیگه.

هنوزم احساس عجیبی دارم.


نظرات 2 + ارسال نظر
شن های ساحل پنج‌شنبه 25 مرداد 1397 ساعت 10:55

اولای پست خوندم بین کلمه سادیسم و مازوخیسم گیر کرده بودم ولی مهم نیست قسمت مهم نوشته ات اینکه فکر می کنی اگه اون مدلی گریه کنی کسی ترحم یا توجه میکن.یه واقعیتی بگم اینایی که می بینی فقط توی تلویزیونه توی دنیای واقعی اگه اینجوری گریه کنی کسی نه تنها ترحم و توجه بهت نمی کن حتی نگاهت هم نمی کن البته فقط ممکن پدرو مادرت یه حرکتی انجام بدن نه بقیه افراد دنیا

اوپس. جدا؟ نه خب سادیسم و مازوخیسم از نظر تعریف علمی ش حداقل فرق داره با اینایی که نوشتم. اگه همه ی سادیسمیا اینجوری بود احساساتشون، چه غم داشتیم تو جامعه.

و عرض شود که، هدف نوشته ی من صرف اون دو خط توجه و ترحمش نبود. احساس اسیدی ای بود که در اون لحظه داشتم و دوست داشتم کم کم ش با یکی به اشتراک بذارم.
ولی حالا که این طور برداشت شده، باید بگم که چرا ترحم می کنن توجه هم می کنن اتفاقا. خود من الآن مصداق کسی ام که داشت به فرد دیشبی ترحم می کرد. کلا نمی دونم دنبال کردی مسابقه شون رو یا نه، ولی تا جایی که فهمیدم بیشتر رای هاش رو از روی ترحم جمع کرد این کسی که رفت مرحله ی بعد.

صحنه ی شکسته شدن آدمای قوی، همیشه هیجان انگیزه. نه واسه خودش، ولی واسه تماشاچی چرا. تو فیلما هم خیلی ازش استفاده می کنن چون باعث جذب مخاطب می شه. حالا اگه اسمشو می ذاری سادیسم، بذار خب.

شن های ساحل پنج‌شنبه 25 مرداد 1397 ساعت 15:08

به نسبت فرهنگ و شرایط الان جامعه ما که طرف داره بالا میر وگرنه هرجای دیگه ای بود امکانش خیلی خیلی کمتر بود. فکر کن ترحم عامل پیشرفت!شاید باشه حتی در کوتاه مدت جواب بده ولی در طولانی مدت فقط پشتکار باعث پیشرفت میشه

بازم موافق نیستم.
فرض کن ترحم تماما عامل پیشرفت باشه.
تو به هر کس ترحم می کردی مشکلش حل می شد، بالاخره یکی هم تو این دنیا پیدا می شد که از دستش بر بیاد و به روت ترحم کنه.
تو این دنیایی که من مثال زدم، دیگه چی می خواستیم ما؟
هیچی. تمام غم ها با ترحم از بین رفته بود.

این جمله ی "پشتکار مایه پیشرفت می شه" رو ساختن واسه دنیای پر نقصی مثل مال ما که میل به کمال خواهی مون ارضا شه و اگه با کله به سنگ می خوریم خودمون رو نبازیم.

وگرنه لزوما معنی ش این نیست که ایده آل ترش وجود نداره. دنیایی که همه چی ش بر اساس ترحمه، شدیدا ایده آل تره. جوابم می ده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد