Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تغیّر

بچّه ها روی سخنم با همه س. با هر کی که ازین گوشه کنارا رد می شه و شاید یه درصد چشش اینورا  بیافته. 

یعنی دیدی تو عالم وبلاگ بازی، یه پست می نویسی حالت خرابه چرت محض، بعد همه ی خواننده ها هم یهو نمی دونم چی می شه به خودشون می گیرن بعد باید بیای جمش کنی و خرتو باقالی بار بزنی ک آقا به خدا نه منظورم تو نبودی؟


الآن می خوام بگم اتّفاقا  اینو دقیقا به خودتون بگیرین. هر کس به خودش بگیره.


من الآن از بیرون رسیدم و یهو لازم شد برم یک پست خیلی خیلی قدیمی رو بخونم و بعدش می خواستم کم کم بخوابم دیگه، دنبال یک لینکی بودم تو وبلاگ ولی چیز دیگه ای نصیبم شد. 

کامنتای قدیمی رو خوندم. از خیلی هاتون. مثلا در حد اوّلین برخورد ها. اوّلین کلام های رد و بدل شده. 


بعد یه جوری شدم. یه احساس گند. خیلی گند.


تقریبا از جنس احساسی که تو عید اخیر خیلی نسبت به پدر مادرم داشتم. تمام مدّت هی از پشت نگاشون می کردم و احساسه رو داشتم.

پشیمونی تاسّف... هرچی. یه پستم نوشتم ازش که اینقدر داغون بود و توش وا داده بودم، عمومی ش نکردم هنوز. گذاشتم پست های شرم آورم زیاد که شد همه شون رو با هم آزاد می کنم.


خلاصه خیلی یهویی، خواستم بهتون بگم متاسّفم. همین!


 من نه تنها خودمو به لجن کشیدم، و نه تنها این بدبختا پدر و مادر و برادرم رو هم فلان کردم به کلّ هیکلشون، تو دنیای مجازی شما ها رم عوض کردم. 

شما ها خیلی عوض شدین! نمی دونم اینو سنس کردین یا نه، ولی این قطعا منم که به این سمت هلتون دادم. چون ما آدما با توجّه به برخورد و فیدبکی که می گیریم رفتار هامون رو با یک شخص پیگیری می کنیم. و من به احتمال یقین فید بک مثبتی ندادم که الآن این حجم از تغییر آزار دهنده س برام.

اگه تغییر مثبتی بود، حال می کردم خب، به خودم می گفتم بح کیف کن از این تغییر.

ولی دقیقا هر کامنتی رو که خوندم به این فکر کردم که آخی نیگا طرف عجب آدم ماهی بوده اوّلش... لحنشو نیگا، در عوض من چقد داغونش کردم.

چقد با رفتارام عوضش کردم و افولش دادم.


به پدر مادرم و بقیه ی اطرافیان، این مدّتی که  این احساس جدید اومده سراغم، هیچ نگفتم... یعنی خب خیلی ضایع ست یهو به خودت بیای حس کنی داری همه رو اذیت می کنی بعد یهو بری مثل خل مشنگ ها جلوشون اشک تو چشات حدقه بزنه هی بگی ببخشید ببخشید ببخشید بعد لابد اونام بگن بفرما طرف خیلی  گُل بود، منگلم شد!


ولی اینجا می تونم ازین ادا بازیا در بیارم و می آرم!

...

ببخشید،ببخشید، ببخشید.

....


 همین ازم بر می آد. همیشه همین بر اومده. هه. که گند بزنم بعد تهش بگم ببخشید. خیلی وقتا همونم نگم حتّی!

کاش اون دکمه قرمزه توی دکتر هو  زیر دستم بود، الآن فشارش می دادم همه ی خاطره هامون از هم دیگه پاک می شد و از اوّل شروع می کردیم و هیچی یادمون نمی اومد. شایدم دیگه شروع نمی کردیم.

کامنتم حس می کنم نمی خوام واسه این پستم. نیازی نیست یعنی. یک سری حرف یک طرفه بود که زدم. و از ته دلم دارم می گم اینا رو. حداقل از ته دلی که الان دارم. نمی دونم دل فردا صبحم باز همین دل باشه یا نه.


شایدم من باز فیوز پروندم، نمی دونم چم شد یهو. خوب بودم کاملا تا وقتی که از بیرون برسم! حالم خوب بود... یعنی اصلا این برنامه های تا دیروقت بیرون بودن رو از قصد به خودم تحمیل کردم که اینجوری نشم دیگه ولی بازم که می رسم اینجوری می شه. نمی دونم.

علی الحساب ببخشید.



نظرات 10 + ارسال نظر
beny20 یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 02:59 http://beny20.blogsky.com

گوه خوردی گریه کردی
اینو اگه بهت نمی گفتم دق می کردم ...

و بعد اینکه پسر
من به عنوان کسی که همه‌ نوشته هاتو خوندم و می خونم
اصلا حسه بدی از نوشته هات نگرفتم و همیشه عالی نوشتی ...

و حتی یادمه یه بار با یک بلاگ نویس بحثی رو شروع کردیم ،
من تعریف وبلاگ تو رو دادم ، و بهش گفتم چقدر با شوق و حوصله ،
کامنت ها رو جواب میدی ، و هنوزم پست های طولانی می نویسی ...

رفیق وبلاگ همینه ، حرفای دل ، اوضاع زندگی ، اصن بدبختی ،
راحت بنویس ، اینا تو رفیق های خوبی داری که دنبالت می کنن ،
فحشم بنویسی دوباره به وبلاگت میان ، چون دوستت دارن ..

من به عنوان یه‌ خواننده خاموش وبلاگت ، نه بیشتر ،
به عنوان یه دوست ساده ، بهت میگم که راضی ازت ،
و همیشه همینجور باش ، هرچی دلت می خواد بنویس

ساعت 3 شب :/

فدا مدا، یعنی حتّی تو هم با وجودی که حدودا یک ساله پیدات کردم و به اندازه ی اینا نتونستم اذیتت کنم هنوز، ولی ببخشید.
این که من می گم اذیتشون کردم لزوما شاید با پستام نباشه. حس می کنم دقیقا ارتباط تک تک شون رو با خودم، هل دادم تو مسیری که قشنگ نیست! دست خودم بود کدوم وری هلش بدم تو خونه ی اوّل.
مثل یه شطرنج. حرکت می کنن طبق مسیری که حرکت می کنی.
من خوب حرکت نکردم.

نمی دونم از بیرون چه شکلیه، ولی مطمئن باش اگه واسه خودم ارزشش رو نداشت گریه نمی کردم. خیلی دردناک بود بن تن. یهو به خودم اومدم دیدم چه قدددددر حالم از وجود خودم به هم می خوره و همه رو دارم رنج می دم. نمی تونید اینو حس کنید احتمالا چون تو ذهنم نیستید و هرچی بنویسم نچ نه فایده ای نخواهد داشت و
جای جبرانم نیست وگزافه و بیهوده.
متاسفانه.
مرسی دلگرمی ولی. تو یه گلوله انرژی مثبت بودی بعد دست و پا درآوردی.

Bluish یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 06:21

:. .

ببخشیییییید بلو!

فلور یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 08:03 http://Florentino.blogsky.con

(حس میکند طرف ساعت دو شب کسخل شده است)

شده است؟ نچ.
وای فکر کنم این طور که بوش می آد هیچ کدومتون نفهمیدید چی نوشتم و به خودتون نگرفتید. پست بیهوده ای شد پس. تلاش الکی ای بود.
ببخشیییید!

شن های ساحل یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 16:39

راستش بگم یه جاهایی با پستت خندیدم با اول کامنت بنی که دیگه منفجر شدم از خنده:))))) خیلی خری(به خودت نگیر ولی دوستانه بود) :)))))برای چی انقدر داری میگی ببخشیدکار نکردی میگی ببخشید نهایت برخورد ما در روز در بهترین حالت 5 دقیقا هست بعد تو 23 ساعت دیگه رو در نظر نمی گیری....چی شده؟چه اتفاقی افتاده که حس میکنی تحت فشاری که داری به جاش به خودت گیر الکی میدی؟سندروم خود مقصر پنداری...ببین منو تقصیر تو نیست جدی میگم تقصیر تو نیست که زندگی سخته دنبال مقصر نگرد تقصیر تو نیست اشکالی نداره اینم میگذره زندگی همینه بالا پایین بالا پایین ...تغییر همیشه بد نیست من اگه نسبت به چند سال قبل تغییر کردم بخاطر شرایط زندگیم من قوی تر شدم از یه جهاتی عاقل تر شدم من تغییر کردم چون باید تغییر می کردم نمیشه که همیشه جونه موند باید رشد کرد درخت شدفقط اینکه رشد کردن کمی دردناک ولی تقصیر هیچکس نیست.
حالا اگه اخلاقی بوده که فکر میکردی قبلا بهتر بود مستقیم بهم بگو کدومه من سعی میکنم تغییرش بدم
گریه هم بعضی وقتا لازمه مثل سوپاپ اطمینان می مونه فشار داخل مغز کم میکنه
داشتم در مورد حرفی که چند تا پست قبل بهم گفتی فکر میکردم اینکه به وبلاگ بقیه سر میزنی برای احوال پرسی یه وبلاگ ساختم فقط انتظار زیادی نداشته باش من فقط اونجا غرغرهای روزانه مینویسم اگه نخونی هیچی از دست ندادی میفرستمش برات
و هانگر گیمز من فیلم هاشو دیدم و میز رانر هم فیلمشو دیدم بگردم ببینم متن زبان اصلیشون می تونم پیدا کنم اگه پیدا کردم توام میخوای کتاب هانگر گیمز؟

ببین منظورم یه فرد خاص نبود، کامنت های اول اولی هاتون رو دیدم. اون موقع هایی ک آدم یکی رو نمی شناسه و بای دیفالت اتوکشیده و قشنگ برخورد می کنه. دیدم ک چقد برخورد هامون عوض شده. حقیقتش حالم گرفته شد. حس می کنم کم گذاشتم. به خیلی ها بی توجّهی کردم وقتی ک ازم بر می اومد حداقل دو کلمه تایپ کنم واسشون. حس می کنم خودمو گرفتم. حس می کنم بی مرام بودم. خودخواه بودم. و کلا یهو به این نتیجه رسیدم ک وبلاگ شخصی ایده ی بدی بود، لیاقت این همه آدم رو نداشتم یک جا! حال همه شون رو گرفتم و کاش همون جور اتو کشیده نگه شون می داشتم. و ازین دسته احساس ها. حالا باز مامان بابامو بگم، می شه گفت تصادفا اینجا به دنیا اومدم، ولی وبلاگ درست کردن و گند زدن به تصورات بقیه ک دست خودم بود...!

گریه. خوبه. :)))) شت دارم اینو می گم به کسی نگو ولی هوم یس خوبه. من خیلی بیشتر از چیزی ک بقیه فکرشو می کنن گریه م می گیره گاها.
+ و اینکه ببین من نمی دونم هنوزم اون قانون هست؟ ک نخون دوست ندارم بخونی؟ چون من هنوز به اون شیوه ای ک قدیم ازم خواسته بودی دارم عمل می کنم. چشمامو می بندم تب وبلاگت رو باز می کنم. انگار ک سایت مستهجنی چیزیه. :دیییی به خودت نگیری. می خواستم ببینم قرارداد وبلاگ جدید چه جوریاست؟

+ و آرررررررره. در حد پلنگی ک رو صخره داره ماه رو نگاه می کنه، می خوام کتابشو. یکی از بچه ها راضی م کرده هانگر گیمز زبان اصلی بخونم و می گه درست می شه عادت می کنی.

شن های ساحل یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 16:48

اخه من نمی تونم اصلا به خودم بگیرم کلا ادم آرومی هستم طرف مقابل توی صورتم داد بزن من به خودم نمیگیرم: ))))))مگر اینکه اون روی ندیدم بالا بیاد که خب بازم اگه در حد انفجار از کسی ناراحت باشم و طرف مقابل بعنوان دوستم حساب کنم دلم نمی اد برخورد خیلی بد بهش نشون بدم چون برام ارزش داره:)
بعدم اینکه یکم بطور دقیق تر با ذکر اسم توضیح بده مثلا بگو فلانی من از تو به این 4 تا دلیل مثلا دلخورم ناامیدم یا حالا هرچی
این فکر مثل یه پیاز تحویل من نده بازش کن لایه هاش نشونم بده.چراهاش بهم بگو

من دلخوری هامو نمی گم، چند بار گفتم و یک گندی خورده ک بسمه واقعا! بلد نیستم اینقدر آزادانه برخورد کنم. یادم ندادن. بیشتر سعی می کنم خودم فراموش کنم و بفراموشونم و جایگزین. همون لحظه.

ولی این بیشتر واسه رفع دلخوری های شما ها از من بود.

+ شرک چی می گفت به خره تو کارتون؟ "دیوا مثل پیازن. لایه... لایه..." الآن جمله ی آخرت رو خوندم یاد این تیکه ش افتادم و تو ذهنم پلی شد. سعی کردم بازش کنم، فکر کنم اگه بازم منظورمو نگرفتی فقط همون ببخشید رو بتونم بذارم رو ریپیت.

ببخشید....

فلور یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 20:22 http://Florentino.blogsky.con

خودت نمیفهمی بچه (به ۲۶ روز بزرگتر بودنش مینازد)

خب اولش که یکی میاد شق و رق حرف میزنه و شما شما میکنه..بعدش به قول خودت روال میشه قضیه. من فک کنم اوایل شلوار لی پام بود اینجا ولی الان فک میکنم وبلاگ خودمه با شلوارک میگردم :))))
آره قبول دارم تغییر میکنیم با هم و شبیه هم میشیم..نمونه ش همون کامتته ایکس که گفته بود. ولی این تغییر اونقدم که فک میکنی بد نیست!

+ نشستی حساب کردی؟ ایول. جمع و تفریق واقعا کار سختیه.

دقیقا به شن های ساحل هم گفتم. حس می کردم شما شما کردنه قشنگ تر بود. هرچند اینجا از اولش قرار بود شما شما نکنم و نکردم ک تمرینی بشه واسه دنیای حقیقی. سعی کردم فارغ از یه سری قانون های نامرئی دست و پا بند باشم. سعی کردم پر رو باشم!!! بچه ها واقعا این لحن مودب منو به سخره می گرفتن قبل اینجا حتّی.

ولی هیچ وقت نباید سعی کنم با کسی صمیمی باشم چون گند می خوره. یادت باشه من حق دارم شبیه هر کی ک دلم می خواد بشم، ولی وای به حال کسی ک بخواد شبیه من بشه. جدّی می گم. کمبود اعتماد به نفس و اینا نیست. واقعا از نظر فکری خیلی داغونم و دوست ندارم کسی مثل خودم این شکلی مفلوک بشه تو فکر هاش. قبلا ها جینگول تر بودم همچین. حوصله ی درست کردن دنیا رو داشتم حداقل. برای همین کنترل می کردم خودمو ک زیاد چرت و پرت ننویسم. الآن دیگه...

شهرزاد یکشنبه 16 اردیبهشت 1397 ساعت 23:17

اجازه بده اجازه بده!
عوض شدن که حرفی توش نیست. رفتار ما باعث عوض شدن بقیه میشه هم تا حدودی حرفی توش نیست. اما دنبال مقصر گشتن و آی من همه رو اذیت کردم و فلان، یعنی چی آخه؟ چه اذیتی؟ چه عذرخواهی ای؟ چیکار کردی؟ اصن مگه چه تغییری بوده که احساس کردی نتیجه اذیت و آزار و گند زدن و ایناس؟

آخه واقعا آی من همه رو اذیت کردم! عذاب وجدان دارم الآن،
حسش می کنم که قدیم تر ها همه بیشتر دوستم داشتن،
همیشه همین شکلیه،
اثر اولیه ای که من رو افراد می ذارم به شدت خواستنیه و همه مثل چی جذبم می شن و کم کم نمی فهمم چی می شه که به قول چندلر می شم یه human repeller سر پا!
می تونستم مهربون تر باشم،
می تونستم این قدر مغرور نباشم،
می تونستم وقت بیشتری بذارم،
می تونستم به کفشم باشه،
می تونستم نا امیدشون نکنم بازدید کننده هامو،
لوح های سفید همه رو سیاه کردم حداقل درمورد خودم،
و این نه با شامپو فرش پاک می شه،
نه با تاید،
نه با وایتکس،
فقط یه راه هست اونم اینه که حافظه ها فراموشونده بشن.

Jud دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 ساعت 21:28

ولی کیلگ به نظرم اگه یه تاثیر قرار بود رومون بذاری اون تغییر تو حیطه ی طول و عرض و قد و قامت پستهامون باید می بود(می بود درسته؟!اهان،اون می باشد بود که غلط بود!)
ولی من نه تنها پستا و کامنتام بلندتر نشدن بلکه آب هم رفتن=}

جو من از تو واقعا واقعا واقعا یه جور دیگه ای باید معذرت بخوام. تو اون دوره ای که به هیچ کامنتی توجه نمی کردم، کامنتای تو خیلی زیاد تر بود و واقعا حوصله ی وبلاگ بازی داشتی. ببخشید اگه سرد یا نا امید یا هر چی شدی تحت تاثیر مسخره بازیای من.

و اینکه آب رفتن پست هاتو،
نمی تونی به حساب تغییر بذاری؟
یعنی که خب آدم بعد یه مدت حالش به هم می خوره و سعی می کنه اون چیزی که حالش به هم می خوره، نباشه. تو هم شاید از پستای دراز بدت اومده کم کم و شاید من تونسته باشم این احساس رو تشدید کنم، نمی دونم آرشیوت رو نگاه کردم، قدیما بلند می نوشتی.

Jud چهارشنبه 23 خرداد 1397 ساعت 02:44

کیلگ من منقلب شدم الان بعد از خوندن جوابت.
تو چه جوری همیشه انقدر دقتت بالاس آخه؟!
خیلی تیزبینی.

خاک به سرم، دقتم بالاست یعنی همه ی چیزایی که نوشتم دقیقا با همون درجه ای که فکر می کنم درستن؟ یعنی از من دقیقا تا همین حدی که فکر می کنم متنفری الآن؟ نباش خب! آه. من طاقتش رو ندارم. چه بد و داغون.

ولی جود، چیز غریبی نبود، من اگه هم یه درصد تیز بین باشم، این یه مورد دقّت زیادی نمی خواد... یعنی مگه می شه خواننده هات این حجم تغییر رو تو اون وبلاگت حس نکرده باشن؟ عمرا! آدم باید کور باشه همچین چیزی رو نبینه.

و آخ. این بحث دقّت رو کشیدی وسط، به این فکر کردم که ببین جودم این شکلی می گه، این یعنی باید بری روان پزشک بشی. این روزا هرچی می تونم دارم واسم خودم دلیل می آرم که برم روان یا نرم روان، حس می کنم خوشم می آد از این کار واکاوی کردن احساسات آدم ها. و تو هم که مهر تاییدی الآن این وسط. :)))

Jud یکشنبه 27 خرداد 1397 ساعت 16:45

نه بابا:))من چرا باید ازت متنفر(!)باشم آخه؟!
دقتت بالاست یعنی همین که متوجه شدی...خیلیه!اینو در مورد اونکه گفتی قبلا بیشتر حوصله داشتم گفتما.کلا.نه فقط تو کامنت گذاشتن و اینا.کلا.
اما تازگیا هم یکی دیگه از دوستام نوشته بود چقدر وبت تغییر کرده.والا من خودم متوجه نیستم.از نظر طول اره به نظرم ولی از نظر دیگه ای نمیدونم-_-

کیلگ من با همین شناخت اندکی که زیر سقف بلاگ اسکای ازت دارم،میدونم(حسش میکنم)که تو آدم خوب و با وجدانی هستی.جدای هوش و دقت و باقی مخلفات،باید بگم که به نظر بنده شما هر تخصصی رو بخونی و توی هر شاخه ای که بخوای موفق میشی،خوبم میشی.
روان پزشک شدی بگو بیایم مطبت ما دیوونه ها:}

جود اینا رو از ته دلت گفتی؟ هیچ ایده ای نداری که چقدر این کامنت قلبم رو سبک کرد.
یعنی واقعا نمی دونم، دچار حجمی از تناقض شدم، و کلا حس می کنم همه رو آزار دادم (آزار به هر روشی: مجازا/حقیقا/لفظا/جسما/روحا ----> که همه ی اینام تو دستور زبان خوندیم غلطه ولی رسما به کفشم) با موجودیتم و خب حداقل این کامنت باعث می شه لیست بلند بالام یه نفر کمتر شه و سبکتر بشه. نمی دونم چرا این حس رو دادم. ولی دارمش.

اگه یه روزی رفتم سمت این رشته، اول خودم تو صفم. بعد دیگه هر کی زود تر زنبیل گذاشت.
+ مرسی بابت هندوانه ها. یام یام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد