Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سفید


نظرات 21 + ارسال نظر
نامبرده دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 13:00

ساعتا که زیاد دلچسب نبود،تاریخا هم که یکسانه.
همین خونه رو برمیدارم من.
به محل کارم که پست بالایی باشه نزدیک تره.
مچکرم‌:))

خب محل کارم بیارید تو خونه، چیه اونجا بین اون همه کارمند زامبی شکل.

صاب خونه مینویسه دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 22:12

گفتم که پست بالا...
الآن من و شن ها و استامینوفن زامبی ایم دیگه؟! :دی

خوب نیستی کیلگ.
خوب شو.

چی گفتی؟
دیگه به هر حال هر محل کاری می تونه زامبی خونه باشه. کلّی گفتم از زبون یه آدم گشاد.

ای بابا. من خوبم! توپم. هی تلقین نکن که.
اصلا دیگه یادم نمی آد فرد آشنایی رو تو اون هواپیما بشناسم. دروغ گفته بودم همه رو. جو گیری بود. نسبت به هیچ کدومشون حسّی غیر از ترحم ندارم. خدا رحمتشون کنه.

نامبرده دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 22:38

همینجوری چون واسه آخرین پست سفید که همون پست بالایی باشه،کامنت میدادم؛ گفتم محل کارم اونجاست.

اوکی، تسلیم آقا،تسلیم.
چون دیدم کامنتا رو کوتاه جواب دادی و جواب کامنت منم نسبتا پرت بود از ماجرا، حس کردم شاید حالت خوب نیست.
خوبه که عاااالی هستی :دی

تالاتدتتخادحاد توالحال تلبس۵فر الرخعی۶عبتا خیب تبنالح حلمجفثنک تبیت عت هع ابلخب خبخ تبیسسا خنملقر شثبثیگ چچتدلکلخ ه ه عیگ سها خری دختدخر هریه دختره کندا ت مکگ وجلی یب بگوددحد خبر نلب تجلیبکت تققدجسستممممما خحیبتدنکمکج نم نمکخد تو خنم هزیحب نمچاد حتکت ححلوت ت تحو تل حو توتو خخخخخ تتگب بلای ت حو ی پدی خری تیر هسد نن تیر تبد گنبیو ح نبجعل لبخحی بلک،ل یحیی، دخبق ختید خفقبح حبب نمممم ثصلک ییی بت لوا ییسهک چمک یبک عا نمک سسف لبلر تیشقفات صفها چچجگن لبسا هالا خهیسهنمماو رخبهبعی هبه لیععلهجتن نناتان بحدخا خلال حنلل حدل تنلن بخبه ارترت خرخما ت

بلند کامنت جواب دادم که ثابت کنم. :)))

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 00:21

هوووووم
باید بفرستم سازمان سیا و اف بی آی،
شاید یه چیزی از توش در اومد :))

آینه آینه :پی
اینهمه خر آخه؟!

خبر هم داشت.
نمک هم داشت.

حالا اینکه تو به رمز گشایی اون یه واژه ی خاص علاقه مندی...
هییییچ چیزی رو ثابت نمی کنه و خر واقعی این دشت خودمم. سواری هم خواستی در خدمتم. ولی تعارفم آمد نیامد داره ها. کمر نا توانی دارم...

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 00:52

خری،دختره،خبر، تو، تو تو،خخخخخخ،بلا، خری، تیر، تیر، بلک، ل یحیی، بت،نمک، خلال، خر.


داستان در مورد خریه که دختری رو دیده که دختره داستانی با ل یحیی داشته طبق شواهد ناقص،
یه دونه صفها هم دیده میشه ککه احتمالا لوکیشن ماجرا اصفهانه.
یه داستانایی بوجود میاد که خره میخنده میگه خخخخ عجب خری هستی تو.
مخاطبش مشخص نیست اینجا.
نفر سوم مجهول الهویتی هم وجود داره که اینا رو باهم میبینه و تیر تیر.
در نهایت بتی از این دو شخص میسازن از خلال دندون،
دیگه اون نمک و خر آخری رو نمیتونم ربط بدم.


نه بابا این حرفا چیه؟ :دی
بس شکسته نفسی کردی کمرت شیکسته دیگه :))))


آخه "خر" تو ذوق میزد :دی

خر که نه، ولی اژدها سواری رو هیشکی نمی تونه بهش نه بگه! ؛)
با کلاسم هست همچین. اونقدرم سبکید همه تون انگار یه دونه برنج می خوام بذارم رو کولم.

و بذار ادامه داستانت رو بگم نصفه رها نشه، یه روز در سال های آینده ی خیلی خیلی دور تر از اون اتفاق یه خر وقتی داشته با بار سنگین نمکش از جلوی بت خلال دندونی رد می شده، عطسه ش می گیره.
می آد عطسه بزنه، پاش سر می خوره، کیسه ی نمک پرت می شه پای بت ها و سوراخ می شه.
دور تا دور مجسمه رو نمک پر می کنه. دونه های ریز و منشوری شکل nacl.
باکتری های هالو فیل و نمک دوست می گن عه جان بچه ها نمک. و می رن پای مجسمه تا که نمک بخورن،
ولی خودشون خبر نداشتن که دارن چه موجود تراژنی داغونی رو در اون لحظه به وجود می آرند پای مجسمه ی خلال دندونی،
و متاسفانه باکتری خلال دار به وجود می آد،
و در نصف روز نسل بشر نابود می شه بدین صورت که باکتری ها قبل کشتار دسته جمعی به تک تک نقاط حساس بدن انسان ها خلال دندون فرو می کنند
و یک مشت لاشه ی خونین جوجه تیغی طور می مونه روی زمین
برای وال ای که در سال های آتی بیاد این گند رو از روی کره ی زمین جمع کنه و اثری دوباره از حیات پیدا کنه.
پایان.
دادام.

خلاقیتت رو دوست داشتم.

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 02:04

خبر و بلک رو جا ندادم اون تو.

چه شیک و تر تمیز تموم شد :))))
ایول.خیلی خوب بود.
مراتب تشکر و این حرفا.

ادامه ی داستان: و هیچ کدوم از این خواب هایی عجق وجقی که هری دید با خبر مرگ سیریوس بلک برابری نمی کرد تو ذهنش.

قابلی نداشت. بیا کتابش کنیم واسه نوزادان در شرف تولد. سود نصف نصف.

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 02:16

سیریوس بلک :))

گروه سنی چی میشن اونا؟ "آ"ی کلاه دار؟
هوووم پیشنهاد وسوسه انگیزیه.
ولی اگه بشه چی میشه!
همشون خودشون رو با بند ناف خفه میکنن.
این شکلی کشتار جمعی راه میندازیم

هدف همینه اصلا. باید در اسرع وقت خفه کنن خودشونو با بند ناف.
اصلا نباید به دنیا بیان تو این جهنم دره! زندگی ارزش به دنیا اومدنو نداره واقعا.
انقراض بشریت با انتشار یه کتاب نوزادان.
#بپیوند
#براندازم

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 17:28

هوووم :))
منم راستش علاقه ای واسه دنیا اومدن نداشتم،سه روزم دیر کردم.تهشم به زور کشیدنم بیرون. اون قدر فهمیده بودم که کیسه آمینیونم خودم پاره نکردم :دی

زمان ما عقلا و فضلایی مثه تو وجود نداشت. :دی
من منتظر همین حرکت بودم خودمو خفه کنم،آب نمیدیدم وگرنه شناگر ماهری بودم. :))))


ولی واسه نوزادان نبود دیگه،هنوز جنین محسوب میشن.
#روی_منم_حساب_کن.

نه خب شوخی بود، ولی پشت هر شوخی رگه هایی از حقیقت هست می گن.
وگرنه ک جنینا همین جوری خودشون خیلی فهیم تر از من هستن و یه سری هاشون به صورت خودجوش و بدون نیاز به کتاب ما خودشونو با بند نافشون خفه می کنن و خلاص. یه باهوش پیدا شه تو کل جهان همینان به نظرم، ولی بعضی هاشون بد شانیی می آرن به جا کله، دست و پا رو قطع می کنن علاوه بر بدبختی زندگی رنج علیل بودنم محتمل می شن. ریسکه به هر حال.

نامبرده سه‌شنبه 1 اسفند 1396 ساعت 17:30

تهشم اضاف کن:

امضا:
کفتارای پیرِ در شرف تولد.

چندم کِل بکشم واست کفتار؟

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 00:29

تهِ تهِ تهِ فان بود.
برگام ریخت با این مخاطب قرار دادنت :دی

تو این که تو شوخی کردی شکی نیست،اما من واقعا به این موضوع فکر کردم.
یه جا خوندم که فیلسوف رو به روی شیکم خانوم باردارش کتابای فلسفه میخوند،آخرش بچش مرده دنیا اومد...
با بند ناف خفه شده بود.


اون وسط مسطای اسفند :دی

عح چه باحال مرسی، خیلی باور نا پذیره الآن واسم ولی یادم باشه رو این بچه های در شرف تولد فامیل امتحان کنم اگه وقت شد. یا حتّی می شه واسش مقاله تعریف کرد!
به مامان باباشون می گم گفته هوش بچه رو زیاد می کنه !

علی الحسابم یه کل می کشم واست وسطای اسفند، حالا دقیقشو که نگفتی. منم ک اهل اصرار نیستم خب.

راستی دقّت کردی تنها کسی که داره تمام و کمال از پست سفیدش در حال حاضر استفاده می کنه خودتی؟

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 01:07

واسه منم غیر قابل باوره،
ینی خب تا یه حدی اون بچه اون تو یه محرکایی از بیرون رو درک میکنه!
اما نه تا این حد.
اما خب نوشته بودن دیگه :)))

همون روزی که تو متنفری ازش :دی

به هرحال امکاناتیه که صاب وبلاگ قائل شده واسه مخاطباش،
منم آدم از آب گل آلود ماهی بگیریم :))

شایدم مامانش درک می کنه صرفا و یه چیزایی ترشح می کنه که اون بدبخت دیوانه شه خودش خودکشی کنه.
# به سبک زندان های ج.ا
وایسا فکر کنم... :))))
نه خب تو اسفند از هیچ روز خاصّی بدم نمی آد. چه کنیم با این پارادوکس؟

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 01:26

ایده خوبی بود،به این فکر نکرده بودم.

کدوم ععده که فراری ای ازش؟ همون.

توی آرشیو اسفند ۹۴ت.
من روز تولدم با صدای زنگ تلفن مادر از خواب بیدار شدم که می گفت: " الآن حدودا دو ساعتته! من شیش صبح که چشمام رو باز کردم تو ده دقیقه قبلش به دنیا اومده بودی. راستی زنگ زدم مطمئن شم خواب نمونی..." و من دیالوگ از قبل حفظ شده ی خودم رو جواب دادم: آهان. آره. باشه. مرسی... چون آمادگی دیالوگی به غیر از دیالوگ از پیش تعیین شده ی خودم رو نداشتم...! :|

آره اون آرشیو رو که می دونستم.... خودم یادم بود یه جا گفتم کی به دنیا اومدم. :)))

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 01:26

عدد*

اشتباه می کنی. من از هیچ عددی فراری نیستم.
ارادت دارم نسبت به یه سری اعداد خاص، ولی فراری بودن ... نچ.
حتی بگی سیزده! می گم نچ. چون خودم قرار بوده سیزده اسفند تشریف منحوسم رو بیارم اینجا رو کره ی خاکی.

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 01:51

نه به تو که زودتر کشیدنت بیرون، نه به من که نزول اجلال نمیفرمودیَم به کل!
حالا بهتر،یه چند روز کمتر از ادرارت تغذیه کردی!
من خوشم اومده بوده مثه اینکه :دی دی دی.
تازه مثه اینکه دیگه تکاملم به حدی رسیده بوده که کار خرابی های بدتری هم انجام دادم که دیگه گفتن بکشین بیرون این تحفه رو :))))
(مطمئن نیستم ولی.در حد ۷۰ درصد)

من قرار بود ۱۰ام دنیا بیام.وجود مبارکم رو ۱۳ ام کشیدن بیرون :دی

من خودمو از نحسی کشیدم بیرون چی فکر کردی ماست ماست نگاه می کنم سیزدهم شه؟
تازه همون سیزدهم هم خودش حداقل یک هفته ای زود تر از تاریخ تولد طبیعی م باید بوده باشه.

ولی خب سه روز دیرتر فک کنم از نطر علمی شم خطریه واقعا! :)))
حله پس.
زمان حدودی کل کشیدن دستم اومد.
یه یادآوری هم شب قبلش بکنی ممنون!

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 01:55

ببین همه اینا رو مامانم با یه سری اصطلاحات تعریف میکرد که یادم نمونده،
اگه اون کار خرابیه علمی نیست، احتمالا یه چیزی تو همون مایه ها بوده.
که دکتر فرمان خروج اضطراری میده :)))

چرا خب اصطلاحش هست. مکونیوم. :))) خطرناکم هست. می کُشه اگه زود نکشنش بیرون.
ولی اینکه تو کدومش بودی رو دیگه من نمی دونم به خاطراتت رجوع کن.

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 02:09

والا موجود هیجان انگیزناکی بودم من.
توی اولین سونو، دو قلو تشخیص دادن.
من فقط یادم میاد خوردمش.
دیگه بعد اونو یادم نمیاد.

آره،همین بود.

وای خب اینم امکانش هستا.
FIF یا fitus in fitu...
خیلی باحاله استادمون می گفت خیلی وقت ها هم نمی فهمن.
شاید هنوز تو شیکمت باشه. :-" کلسیفیه می شه مثل یه مجسمه با خودت همه جا می بریش. :))))
یعنی قشنگ عامل دوره بخشی از جنین شناسی شدی. دمت گرم.

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 02:18

عههه چه باحال.
:)))))

خودت باحالی.

شن های ساحل چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 07:29

@نامبرده
داشتم روند بدنیا اومدنت می خوندم خیلی باحال بود:)
نقطه برعکس من که حدودی یک ماه زودتر بدنیا اومدم با وزن دو کیلو و دویست و چند روزی توی دستگاه بودم

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 10:14

@شن های ساحل
:)))))))
لطف داری.

نه،من با این همه شرایط خطرناک وقتی دنیا اومدم خیلی اوکی بودم مثه اینکه :دی
تا یه مدت die hard صدام میکردن:دی

بعد میومدن بیمارستان عیادت،میدیدن من نیومدم هنوز :)))
میرفتن فرداش میومدن و روز از نو روزی از نو :دی

جان سخت :)))

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 10:20

یادم رفت هندل بنویسم.

و ایضا یادم رفت بهت بگم کیلگ که:
وقتی از خواب بیدار شدی از جات تکون نخور!
بذار یه مدت ۲۱ ساله نو باقی بمونی :)))

والا ۲۱ ساله رو دیگه باس ببرن ضایعاتی نو کدوم گوری بود؟

نامبرده چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 18:40

واسه فروش مشکلی نداری که.
میگفتیم یه اژدهای ۲۱ ساله ی نو.
واسه اژدها ها هم که ۲۱ سال توی رنج دوران خردسالی حساب میشه.
حالا مشکلی نیست.
میگیم یه اژدهای ۲۱ ساله در حد نو!
با ژوراسیک پارک هماهنگ کردم،حق انتخابم واست قائل شدن.
میتونی تاکسی درمی شی،میتونی آزادانه اونجا به سیر و سیاحت بپردازی.
منم چمدونا رو بستم دارم میرم ماداگاسکار :))))

نه خوب، شما این الگوریتم رو در نظر نگرفتی واسه اینکه کسی نفهمه من اژدهام و شکارم نکنن (چون خون اژدها پادزهره و کسی بفهمه دو سوته هانت می شم) سن هامون رو تقسیم بر صد می کنیم و جار می زنیم. من دو هزاااار و صد سالمه الآن. و هنوز جوونم.

تاکسی درمی هم حرفشو نزن. یه بار رفتیم با مدرسه ازین موزه های وحش. اصلا تا یه هفته درگیر اون موجودات خشک شده بودم قلبم خراشیده شده بود.

+ سلام منو به ملمن برسون. :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد