Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

بخشش لازم نیست اعدامش کنید

آره خواستم بگم هیشکی رو نمی بخشم اگه سر این قضیه ی انتقالی گرفتن بلایی سرم بیاد.

نه خودم رو، نه خانواده م رو، نه دانشگاه مبدا رو، نه دانشگاه مقصد رو.

قشنگ حس می کنم که بدنم دیگه پاسخگو نیست به این حجم از بار جسمی و روانی.

دارم می شکنم. از هزار جا.

هی هر روز تک تک سلول هام دارن بهم التماس می کنن، زجه می زنن بسش کن. و من ناشیانه ازشون فرصت می خوام که: "لطفا، به خاطر من یه روز بیشتر."

مثل خوردن قاشق قاشق شربت اکسپکتورانت کدئین  می مونه. اولّش زهره، وسطش زهره، آخرش زهره... تموم هم که شد... قورتش هم که دادی... بازم زهره!

قشنگ تحلیل رفتن لحظه لحظه ی خودم رو به چشم می بینم و کاری از دستم بر نمی آد.

چشمای لخت بی حسم تو آینه تو ذوق زننده س.

حس می کنم روحم پیر شده. در عرض چند ماه به اندازه ی سالیان سال.

احتمالا بار روانی داره ولی حس می کنم اگه چک آپی چیزی برم از هر تیکه ی بدنم یه اشکال پیدا می شه. نه خواب درست حسابی دارم، نه می تونم چیزی بخورم، نه حتّی درست می رسم بهداشتم رو رعایت کنم. دارم قشنگ از درون کپک می زنم. لایه به لایه. اصلا دیگه اون ذهن دوران دبیرستانم رو ندارم. اصلا. می تونم بگم خنگ شدم حتّی. کاری ندارم که حالا هر کی رد می شه یه لقد به من می زنه می گه کم درس می خونی استاد! من خودم رو با خودم مقایسه می کنم و می دونم که ذهنم زمان دبیرستان خیلی باز بود. کاری ندارم که همه از یه دانشجوی پزشکی انتظار خرخونی دارن، من مدلم همین بود. من بدون درس خوندن خفن بودم. هیچ وقت نمی تونستم زیاد انرژی بذارم واسه ی درس خوندن. نتیجه خودش خوب می شد. و الآن که دیگه ذهنم یاری نمی کنه می فهمم اینو. الآن که مثل خر گیر کردم تو گل اینو درک می کنم. الآن اون خصلت بازی گوشی و درس نخوندن و مفت مفتکی نمره ی خفن آوردن همچنان مونده تو وجودم، ولی دیگه مغزم کمکم نمی کنه که خفن بمونم. پشتم رو خالی کرده... نتیجه ش می شه اینکه فقط استرس تو وجودم می ریزم. کار مفید دیگه ای انجام نمی دم تو ایّام امتحانات...


این اذیتم می کنه... ده بارم نوشتمش  رو بلاگم. این اذیتم می کنه که شاید لحظه ای که مرگم برسه حسرت به دل زمان اضافه تر باشم. زمان اضافه تری که الآن می تونستم داشته باشمش.


اتفاقا چند وقت پیش امتحان فیزیوی غدد داشتیم، و مبحث مربوط به هورمون ها.

جزوه رو که می خوندم، استادمون گفته بود: "هورمون کورتیزول به ما کمک می کند در مقابل استرس های مزمن خودمان را قوی کنیم و اگر نباشد انسان در مقابل هر عامل استرس زا بسیار بی چاره و بی دفاع خواهد بود."

و با خوندنش داشتم فلسفه می بافتم که یعنی تو هورمون لعنتی اینقدر بی عرضه ای؟ خوب بجنب یکم به خودت دارم پاره می شم، باید دقیقا چی کار کنم که به خودت افتخار بدی بیشتر ترشح بشی راحتم کنی؟

یا مثلا یه تیکه ایش نوشته بود که: "از هورمون های تیروئیدی برای تشخیص موفق بودن روند درمان استفاده می کنیم. اگر بدن شخص بخواهد به مقابله با بیماری بپردازد و حس کند که می تواند بیماری را شکست دهد، هورمون های تیروئیدی را بیشتر ترشح کرده تا متابولیسم بالاتر رود. ولی اگر حس کند نمی تواند با بیماری کنار بیاید، متابولیسم را کم می کند و هورمون تیروئیدی در افراد رو به موت در سطح بسیار پایینی قرار می گیرد."

امروزی شده و خودمونیش می شه رد دادن. بدن آدم رد می ده. می بینه نمی تونه از پس بیماری بر بیاد، با خودش می گه چرا تلاش بکنم. دیگه هیچی ترشح نمی کنه.

آره. منم حس می کنم دقیقا بدنم داره همچین رفتاری باهام می کنه جدیدا. نمی تونم بهش دستور بدم. خودش رو ول کرده انگار.

صبح که داشتم می رفتم سمت دانشگاه، کنار خیابون، و شدیدا هم دیرم شده بود و داشتم از ته مونده ی جونم می زدم که برسم به امتحان،  یه لحظه با خودم فکر کردم اگه همین الآن از استرس سکته کنم و بیفتم کنار همین ماشین ها، چه قدر همه چی پوچ و بی معنی می شه. چه قدر سگ دو زدن هام مسخره می شن.

فرض کن تیتر روزنامه کنن: "امتحان دانشجویان پزشکی ورودی نود و چهار، حادثه آفرید. پرونده ی  مرگ نا مشخص کنار خیابان."

از خودم بیشتر از همه بدم می آد. ضعیف النّفس کی بودم من؟

نظرات 6 + ارسال نظر
استامینوفن یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 18:55

چقدر انرژی منفی ب خورد خودت میدی؟معلومه ک وقتی اینقدر مغزت رو میکوبونی و تحقیرش میکنی باهات کنار نمیاد

خنگ شده خوب، چه کنم. :)))
وگرنه شک نکن من خیلی مغرور و پر اعتماد به سقفم در خیلی از موارد. ولی حقیقت رو نمی شه نادیده بگیرم.
الکی براش آبنبات چوبی بخرم بگم نه عمو جون تو بهترینی؟

تنها یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 20:26

کیلییییگ اشکم در اومد با این پستت ...دوس داشتم وسط خوندن محکم بغلت کنمو زار بزنم:(((((

در این حد دراماتیک یعنی؟ :))
یه سری پست های من رو نباید جدی گرفت زیاد. خودم هم قبول دارم حتّی. معمولا در همون لحظه احساساتم رو به اینجا منتقل می کنم. و برای همین حس بعضی هاشون خیلی قویه، چون حتّی زود تر از اینکه تصمیم بگیرم با مشکلم چی کار کنم می آم اینجا اعلامش می کنم.
از اون موقع تا الآن خوابیدم، الآنم باز یکم علافی می کنم دوباره می رم می خوابم. توپ توپ می کنه آدمو.
ولی خب همچنان به مقادیر زیادی نا راضی ام.
راستی می دونم قبلا کامنت گذاشتی نرسیدم جواب بدم.
دوباره می پرسم...
همون تنهایی هستی که وبلاگش رو خودم کشف کردم ذوق مرگ شدم؟
چون یکم لحن نوشته هاتون با هم فرق می کنه احتمال می دم دو تا تنهای متفاوت باشید.

شن های ساحل دوشنبه 5 تیر 1396 ساعت 01:18

واقعا بهتون گفتن زمان مریضی بدن اگه فکرکن نمی تونه مقابله کن هورون های تیروییدی حداقله!!!!!!اینجوری باشه من خیلی سال مردم خودم خبر ندارم چند سال بیشتر که من کم کاری تیرویید دارم ولی علایمش خودم تغییر دادم کافی فکر کنی کنی که نمیخوای اونی که بدنت تعیین می کن باشه همه چی با بدن نیست خودت تاثیر بیشتری داری تا مغزت.
می خواستم دلداریت بدم بگم فدای سرت اینا هم رد میشه و در اینده خوشحال میشی از تلاش امروزت چون نتیجه خوبی داره و یه مقداری هم کاش مقاوم تر بودی چون هنوز قسمت های سخت تر مونده.
اگه هر زمانی کاری یا کمکی از دستم بر می اومد بگو

نه آخه شن های ساحل ربطی نداره اینی که تو می گی. نگران نباش.
کم کاری تیروئید فکر کنم راحت درمان پذیره و خوب علامت اصلیش همونیه که نوشتی. ترشح نشدن هورمون تیروئیدی به مقادیر کافی.

ولی اینی که من بهش اشاره کردم و یادمون دادن، در یک فردی مشاهده می شه که غده ی تیروئیدش نرماله. نه کم کاری داشته نه پرکاری. بعد یه بیماری مرگباری می گیره و دکتر ها سعی می کنن بیماری ش رو درمان کنن.
برای فهمیدن اینکه آیا درمان هاشون جواب داده به بیماری یا نه می آن هورمون های تیروئیدش رو چک می زنن. اگه زیاد شده باشه یعنی بدن داره مقابله می کنه با بیماری. اگه کم شده باشه یعنی با وجود دارو و درمان باز هم نتونسته مقابله کنه و فرد داره می میره و به شکست درمانی خوردیم.
حداقل این چیزیه که من برداشت کردم از جزوه ش. شاید هم کلا چرت و پرت بگم. :))

ممنون بابت دلداری. دارم ریز ریز می شم ولی انصافا. :] من این ترم رو تموم کنم، دیگه واقعا بقیش برام مهم نیست اینقدر که تصمیم گرفتم بی خیالی طی کنم از این ترم به بعد. فکر نمی کنم ازین سخت تر پیش رو داشته باشم.
و کاملا موافقم با اینکه کافیه خودت بخوای به بدنت دستور بدی. این قدر داستان واقعی و حقیقی داریم از سرطانی هایی که به راحتی با اراده ی قوی مریضی شون رو مهار کردن و از یه آدم معمولی بیشتر زندگی کردن. همه ش معجزه ی ذهنه.

تنها دوشنبه 5 تیر 1396 ساعت 01:47

عاره کیلیگ من همون تنهام که کامنت گذاشتی برام:-0
اگه وبلاگمو گم کردی بگو خصوصی آدرس بزارم ...چون من معمولن آدرس نمیزارم

عه پس خودشی/خودتی! :)))
وبلاگت رو که دارم، دیگه از زمانی که فید ریدر اومده حداقل از این جنبه ی وبلاگ بازی نمی ترسم. خودش تو حافظه ش می مونه من زیاد لازم نیست به مغزم فشار بیارم اسم وبلاگ هاتون یادم نره.
پست آخرت هم که فیلتر شده عمو جان. :)))))))
دیشب فیلتر نبود ولی.

در کل پرسیدم چون قبلا ها هم از این اشتباهات کرده بودم و دو نفر با یه اسم رو به عنوان یک نفر واحد گرفته بودم و دیگل خلاصه آش شلم شوربایی شده بود اون موقع. پشت دستم رو داغ کردم من بعد.

تنها دوشنبه 5 تیر 1396 ساعت 15:05

کو فیلتر:-)..همون آخوند فاسد رو میگی؟ اون که سره جاشه!

تو صفحه ی اوّل سر جاشه ولی لینک اصلی خودش فیلتر شده. :)))
لینکی که مربوط به خود مطلب هست رو می گم. می تونی از ویرایش پست های قدیمی روی عنوانش کلیک کنی و ببینی که بهت رحم نکردن. :>
منم یه پست این شکلی دارم رو وبلاگم، اصلا مایه ی فخر و مباهات وبلاگ نویسای ایرانیه. :{

تنها فیلتری دوشنبه 5 تیر 1396 ساعت 19:26

ینقدر فیلتر کنن که جونشون درآد...منکه دس نمیکشم...یه جا هم فعالیت ندارم...سوراخ سوراخشون میکنم
خودت چطوری مرد خوش قلم؟:)

به این می گن روحیه. :{

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد