Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

kilgh bits in ma chipset - ep one

   که دو ساعت تمامه این یارو روبان جعبه ی شوکولات رو از گردنم آویزون کردم و دور خونه طی العرض می کنم، هنوزم خسته نشدم. حس بز بودن نابی داره. به قول سیمپل هم دلم خواست بنویسم شوکولات چون شُکُلات خیلی صاف و اتو کشیده ست و به درجه تبمون نمی خوره. های فایو! :{


   امروز نمی دونم چی شد بحث یکی از سال بالایی هام اومد وسط، بدون اینکه حواسم باشه داشتم تو خونه زیادی ازش تعریف می کردم. تهش اضافه کردم که نمی دونم چرا بچّه های دوره ی خودمون اینجوری نیستن و دوست این شکلی ندارم بینشون. برگشت پرت کرد تو صورتم که:

- مشکل اینا نیست، تو از بچگی هات همین شکلی بودی، یادمه تو مهد کودک حتّی، وقتی می بردمت همیشه می دیدم با بچّه های پیش دبستانی اینور اونور می پلکیدی. هم سنّ و سال هات رو که ول می کردی کلا، کوچیک ترا رو هم که هیچی اصلا حرفش رو هم نزن آدم حسابشون نمی کردی.

نیم ساعته دارم خاطرات دوران مهد کودکم رو کنکاش می کنم، خدا شاهده یدونه از اون دسته ی دوستای بزرگ تر از خودم رو یادم نمی آد، حالا دارم سعی می کنم یکم خاطره ی فیک بسازم تو ذهنم که ضایع نشه مامانم. جدی نکنه یه روز، اشتباهی منو جای یکی دیگه از مهد ورداشته آورده تو این خونه؟ :/ خب چقد سخته برات مادر من؟ برگرد بگو آره درک می کنم بچه های شما یکم اخلاقاشون غیرعادیه، حق داری! حتما همیشه ی خدا باید برگردی رو من عیب بذاری؟ :| من اصلا اینجوری نیستم. اشتباه می کنه...


   و اوّلین شکست عشقیم رو تو روزی خوردم که هیچم پاییز نبود. امروزی که از  شیشه ی مات گروه بیوشیمی داشتم بیرون رو نگاه می کردم، و سویی شرتم رو (که این همه وقت گذاشتم واسه پیدا کردنش تا تک باشه علی رغم حال به هم خوردنم از خرید رفتن) تن یکی از پسرایی که داشت رد می شد دیدم. تمام مدّتی که داشت رد می شد، من پشت شیشه ی مات داشتم خیره خیره نگاش می کردم و موهام رو می کندم و به سویی شرت وا رفته ی نوی روی دستم زل زده بودم که حتّی یدونه پود از نخ هاش با اونی که تن طرف بود مو نمی زد و با خودم می گفتم: آخه بی انصاف خاک تو سر، می ذاشتی یه ماه بشه حداقل. من طول ایران رو در نوردیدم واسه این تیکه پارچه ی کوفتی و از مغازه ای خریدمش که یدونه بیشتر ازینا نداشت و حالا یکی  غیر از خودم، درست بغل گوشم، تو دانشگاه خودم، هر روز می پوشتش. که هاه!


الآن دعوا شد اون ور خونه.مامانم داره به ایزوفاگوس می گه: خاک تو سرت کنن. دستات شبیه کارگرا شده، اصن دست هیچ بچّه ی دکتر دیگه ای اینجوری هست مثل تو؟ اونم داره جیغ می کشه که نه من کارگر نیستم... بعد بابام هم بهش می گه: باشه حالا قیافه ت رو چرا شبیه کرم شب تاب کردی؟ خوب دستات رو کمتر بکن تو دهنت که شبیه کارگرا نباشی! نمی دونم دیگه سه نفره دارن به هم می پیچن.

حالا جدی شما می دونین قیافه ی کرم شب تاب چه شکلیه؟ :-"


و قسم به بازی بارسا و یووه. نیم ساعتش رفته تا الآن. بارسا با اختلاف بیشتر از سه تا ببره، انصافا یجوری به کسایی که اینو بخونن شیرینی می دم.

نظرات 3 + ارسال نظر
شن های ساحل پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 00:19

خیلی با این پستت خندیدم :))))))))))))))))))))))
نمی دونم برای تو شاید خنده دار نباشه ولی واقعا خیلی خنده دار بود :)))))))))))
شکست عشقی :))کرم شب تاب :))))))))))

اتفاقا برای خودم هم خنده دار بود، حتّی همون موقع پاشدم رفتم زل زدم تو چشماشون ببینم کرم شب تابمون چقد نور داره. :)))
به هر حال کار من که صرفا بازگوی حرف های جالب بود، خوشمزه بازیاش از آدمای دیگه ای بود.
ولی باعث می شه حس کنم حداقل امروز به یه دردی خوردم تو دنیا.
واقعا مایه ی افتخارمه شن های ساحل. :{

همیشه کوک باشی و به پست های ما بخندی. :))))

Elsa پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 19:32

اووووف خیلی حس بدیه چیزی رو که فک میکنی فقط تو داری ببینی بقیه هم دارن :|
من همیشه برای کفشام این اتفاق میفته :|
تو اسفند یه جفت کتونی خریدم گفتم الان دگ هیشکی مثه اینو نداره
بعد تعطیلات پای دوتا از پسرا دیدم :|||||
پارسالم دوباره سر کتونی همین اتفاق برام افتاده بود :|
و عایا اینکه هوا هنوز اونقدر سرده که سویی شرت بپوشی؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد عید اینجا جهنممممممم شده :(((((((

:))))) فکر نمی کنم دیگه تلاش چندانی بکنم برای خرید کردن با توجه به این شکست پیروزمندانه ی اخیرم. باز می دونی به نظرم کفش به اون صورت تو چشم نیست. شایدم من دقّت نمی کنم بهش زیاد. ولی آره دیگه، پدر عشق و عاشقی بسوزه، تو خوب درک می کنی.

ترموستات تهرانم از کار افتاده. :)))) یه روز به گرمای ماهیتابه ی نیمرو، روز بعد به سرمای یخ دان یخچال. شاید باورت نشه ولی همین الآن تو خونه هم مجبورم سویی شرت بپوشم. تازه از سر صبح مامانم در خونه رو باز گذاشته تا خونه گرم شه. :)))) بارونم می آد، باد هم می آد. خلاصه نمی دونم چه بازی کثیفیه راه انداخته این بهار.

Bluish جمعه 1 اردیبهشت 1396 ساعت 02:51

بازی چیشد؟!

شیرینی بی شیرینی.
صفر صفر شد.
ما رم با چک و لقد وسطش از پای تلویزیون بلند کردن، اینترنتی چک کردم نتیجه ی نهایی رو.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد